در باره برخى مسائل جنبش کمونیسم کارگری
بخش اول
یک دنیای بهتر: یکی از مسائل پایه ای مورد اختلاف در درون جنبش ما مساله "ارزیابی سیاسی از اوضاع جامعه" است؟ نیرویی زمانی معتقد بود که در جامعه "راست دست بالا را دارد"، نیرویی دیگر معتقد است "چپ دست بالا" را دارد. اين ارزيابى بخشا مبناى تقسيم نيروها به "راست" و "چپ" شده است. نظرتان در زمینه این تقسیم بندی به لحاظ متدولوژیک چیست؟ این تقسیم بندی چه محدودیتهایی دارد؟ تقسیم بندی نیروها در چهارچوب یک جنبش اجتماعی برچه اصولى متکى است؟
آذر ماجدی: بنظر من ارزیابی سیاسی جامعه بر این مبنا، اینکه آیا چپ دست بالا دارد یا راست، اصولا از نظر متدولوژی مارکسیستی نادرست است. تحلیل مارکسیستی از اوضاع سیاسی یا روند مبارزه طبقاتی بر این مبنا نمیتواند استوار باشد. این یک تحلیل سطحی است. روشن است که یک ناظر سیاسی میتواند بر مبنای تحرکات جامعه و جنبش های مختلف چنین ارزیابی ای داشته باشد. اما این ارزیابی را مبنای تعیین تاکتیک ها یا استراتژی یک حزب کمونیستی قرار دادن، کاملا نادرست و سطحی است. تاکتیک ها یا استراتژی که از چنین تحلیلی نتیجه میشود، عملا به بی عملی و دست روی دست گذاشتن منجر میشود.
حتی اگر با این تحلیل بخواهیم به جامعه نگاه کنیم، تا زمانی که بورژوازی در قدرت است، عملا راست در جامعه دست بالا را دارد. در هر شرایطی نیز میدانیم که گرایش سوسیالیستی یک گرایش دائمی و بازتولید شونده درون طبقه کارگر است. قاعدتا زمانی که از دست بالا داشتن چپ یا راست در جامعه صحبت میشود، تحرکات جنبش های اجتماعی و شعارهای تظاهرات مردم مورد نظر است. این یک فاکتور نه چندان اساسی در تحلیل کمونیستی از اوضاع سیاسی است. ضمنا این یک واقعیت دائمی و غیر قابل تغيیر نیست. بجای این فرمولبندی باید مقوله درست تر توازن قوا را وارد تحلیل سیاسی کرد. توازن قوا میان طبقه کارگر و دولت، میان مردم و رژیم و در شرایط کنونی ایران میان جنبش سرنگونی و جمهوری اسلامی. توازن قوا نیز ثابت نمی ماند. همواره در حال تغییر است. مهم اینست که این توازن قوا را شناخت و در امر سازماندهی انقلاب اجتماعی که کار همیشگی ما کمونیست هاست، دخیل کرد.
زمانی که منصور حکمت از بمیدان آمدن جنبش سرنگونی توده ای در سال 1378 صحبت کرد، دقیقا به یک مولفه مهم رابطه مردم با رژیم اشاره کرد. یک تحول مهم در این مناسبات رخ داد. این واقعیت در تعیین تاکتیک های ما بسیار تعیین کننده بود. اگر به شیوه فوق میخواستیم این واقعه را تحلیل کنیم، باید میگفتیم که جامعه به چپ چرخیده است و انقلاب را در ناسیه جامعه میدیدیم و صرفا خود را برای آن آماده میکردیم. این روش حمید تقوایی در آن مقطع بود و هنوز هم هست. اگر به تاریخ هم رجوع کنیم هیچگاه اوضاع سیاسی جوامع به این شکل خام و زمخت مورد ارزیابی قرار نگرفته است. این از ابداعات مارکسیسم حمید تقوایی است.
بنظر من یک نیاز کاملا پراگماتیستی این فاکتور را وارد متدولوژی حمید تقوایی کرد و پس از آن ح ک ک صرفا بر این فاکتور به تحلیل جامعه پرداخته است و هیاهوهای توخالی و دهان پرکن در مورد جریانات و جنبش های مختلف ارائه داده که کاملا بی پایه است. حمید تقوایی پس از انتخاب خاتمی و فعال شدن دو خرداد اعلام کرد: که انقلاب دیگری در ایران در حال شکل گرفتن است و جامعه را به دو قطب انقلاب و ضد انقلاب تقسیم کرد. این تحلیل با نقد منصور حکمت روبرو شد. حمید تقوایی این تحلیل را برای مدتی مسکوت گذاشت. پس از مرگ منصور حکمت این تحلیل دوباره با جمله بندی های متفاوت مطرح شد.
از آن رو که این تحلیل با نقد منصور حکمت مواجه شده بود، طرح دوباره آن در حزب باید با استناد به "تغییر شرایط عینی جامعه" استوار میشد. حمید تقوایی زمانی که باصطلاح تحلیل خود را پس گرفت، بازبینی ای در متدولوژی خود نکرد. صرفا در مقابل نقد عقب نشینی کرد. لذا طرح دوباره همان تحلیل نقد شده و رد شده چند سال پیش باید با استناد به تغییرات سیاسی در جامعه طرح میشد. به این ترتیب با یک حساب سرانگشتی دو دو تا چهارتا "چپ در جامعه دست بالا را پیدا کرد." اگر این ارزیابی توسط حزب پذیرفته میشد، آنگاه حمید تقوایی میتوانست با همان متدولوژی سال 1357 به تحلیل اوضاع بپردازد. (من از این بحث قصد انتساب توطئه به حمید تقوایی ندارم. حمید تقوایی بشدت پراگماتیست است. این تحلیل از ذهن پراگماتیست وی تراوش کرده است.) تمام مباحث درون دفتر سیاسی وقت و سپس قطعنامه مصوب کنگره 4 همین متدولوژی را برملا میکند.
پذیرش این فرمولبندی سطحی و غیرمارکسیستی "چپ در جامعه دست بالا را پیدا کرده است" عملا راه را برای تحلیل های نادرست و غیرمارکسیستی بعدی و آژیتاسیون های تو خالی و رادیکالیسم صوری ای که ح ک ک بطور عمیقی در آن غرق شده باز کرد. از آن سوی نقد حمید تقوایی از طرف رفقای حزب حکمتیست بطور یک جانبه ای بر اعلام اینکه: خیر چپ دست بالا را پیدا نکرده است یا بعضا با فرمولبندی های نادرستی اعلام عکس این مطلب، به یک پلمیک اساسا غیر مارکسیستی درون جنبش کمونیسم کارگری دامن زد. هر دو طرف بحث از یک موضع نادرست و غیر مارکسیستی به مساله میپرداختند.
قطعا بر مبنای چگونگی تحلیل از اوضاع سیاسی و ارائه تاکتیک ها و استراتژی میتوان یک جریان را راست یا چپ نامید. اما در پلمیک (یا بهتر بگویم دعوای) میان رهبری دو حزب ح ک ک و حکمتیست اصل مطلب گم شده است. مخدوش است. اطلاق راست و چپ، بشکلی که ح ک ک از آن استفاده میکند، کاملا بی پایه است. حزب حکمتیست پیش از این تحلیل های راستی از اوضاع جامعه و تاکتیک های کمونیستی برای قدرت گیری ارائه داده است، که توسط ما نقد شده است. اما این مساله حتی در آن مقطع این حزب را متعلق به گرایش راست جامعه نمیکند. ما در همان موقع نیز بارها گفته ایم، این گرایشی راست درون جنبش کمونیسم کارگری است.
تا آنجا که به ح ک ک مربوط میشود، این جریان بهیچوجه چپ را درون جنبش کمونیسم کارگری نمانیدگی نمیکند. باید توجه داشت، و این مساله روز به روز نمایان تر میشود، ح ک ک از یک رادیکالیسم صوری رنج میبرد. راست ترین سیاست ها و تاکتیک ها را اتخاذ میکند، اما در حرف کلمه سوسیالیسم را زیاد استفاده میکند. هیاهوی سوسیالیستی این حزب زیاد است، اما این هیاهو فاقد یک جوهر واقعی و زمینی است. و عملا باعث میشود که این حزب در زمینه فعالیت واقعی عملی و سازماندهی برای انقلاب سوسیالیستی کاملا بی عمل و منتظر سرنوشت باشد. بینش حمید تقوایی و رهبری ح ک ک یک بینش فاتالیستی و غیر مارکسیستی است. بنا به بینش آنها جامعه به چپ چرخیده و هر روز نیز چپ تر میشود، پس سوسیالیسم اجتناب ناپذیر است. کافی است ما تبلیغ کنیم و باشیم تا انقلاب و قدرت به بغلمان بپرد. تا ابرهای انقلاب سوسیالیستی باردار شود و باران سوسیالیسم بر جامعه ببارد. تا جویبارهای سوسیالیستی بهم بپیوندند و انقلاب سوسیالیستی شکل گیرد و ح ک ک را بقدرت برساند. این سیاست و استراتژی ح ک ک است. "جامعه به چپ چرخیده" یک ارزش مصرف پراگماتیستی دیگر نیر برای رهبری ح ک ک دارد: تشکیلاتشان را زنده نگاه میدارد. با این تبلیغات و سخنرانی های "آتشین" پوپولیستی درباره به چپ چرخیدن جامعه و مشاهدات آن، حزب را برای مدتی تا نشست بعدی سر پا نگاه میدارند.
منصور حکمت یکی از ابزارهای قدرت گیری کمونیسم در جامعه را تلاش برای توده ای کردن رادیکالیسم میدانست. او در کنگره 2 اعلام کرد که سنتا و تاریخا هرگاه کمونیست ها خواسته اند توده ای شوند رادیکالیسم خود را رقیق کرده اند و عملا دست از کمونیسم شسته اند. و آن بخشی که خواسته به کمونیسم و رادیکالیسم خود وفادار بماند، باصطلاح کمونیسم ارتدکس، به یک جریان حاشیه ای بدل شده است. هنر ما بعنوان یک حزب کمونیست کارگری باید توده ای کردن رادیکالیسم مان باشد. بعلاوه رابطه میان رفرم و انقلاب یکی از خصوصیات مهم و پایه ای کمونیسم کارگری منصور حکمت است. مبارزه دائمی و روزمره برای اصلاحات در زندگی طبقه کارگر و به نفع مردم و سازماندهی انقلاب اجتماعی و حاکم کردن افق انقلابی بر مبارزه طبقه کارگر و نقد رفرمیسم یکی از اصول اساسی کمونیسم کارگری است. ح ک ک این معادله را کاملا برعکس کرده است.
یک نمونه مهم این سیاست معکوس ح ک ک تشکیل سازمان "اکس مسلم" است. با تشکیل این سازمان ح ک ک عملا حزب کمونیست کارگری را از یک حزب کمونیستی به یک سازمان مسلمانان سابق بدل کرده است. کمیته های حزبی این حزب و بخش مهمی از کمیته مرکزی و دفتر سیاسی آن به یک عده مسلمان سابق بدل شده اند. چاپ عکس و مصاحبه در نشریات بستر اصلی جامعه نه بعنوان کمونیست هایی که به رادیکال ترین شکل مذهب را نقد میکنند، بلکه بعنوان یک عده ای که پیش از این مسلمان بوده اند و اکنون با مشاهده جنایات جمهوری اسلامی از اسلام روی برگردانده اند، یک نمونه درخشان و افراطی رقیق کردن کمونیسم است. تشکیل این سازمان نیز یکی از بروزات پراگماتیسم افراطی حاکم بر ح ک ک است.
جالب اینجاست که این حزب با بدترین الفاظ گرایشات رفرمیستی در درون جنبش های اجتماعی جامعه ایران را راست و طرفدار رژیم اعلام میکند، اما خود در عرصه بین المللی کنار راست ترین جریانات سکولار، فمینیست و غیره قرار میگیرد. بنظر من حاکمیت پراگماتیسم افراطی، که پیشروی سازمان خود را به هر قیمتی هدف میگیرد، این روش های متناقض و راست را توضیح میدهد.
حمید تقوایی و رهبری ح ک ک در رابطه با جنگ میان دو قطب تروریستی به صراحت بسوی قطب تروریسم دولتی در تقابل با تروریسم اسلامی موضع گرفته است. چه در رابطه با مساله فلسطین، حمله نظامی به لبنان و اکنون خطر حمله نظامی و تحریم اقتصادی ایران این موضع به صراحت و روشنی آشکار میشود. حزبی که در جنگ دنبال "فرصت" میگردد و تحریم اقتصادی را نیز بعنوان فرصتی دیگر قلمداد میکند و حتی از انتشار یک اطلاعیه خشک و خالی علیه تحریم اقتصادی سرباز میزند و حاضر نیست حتی در حرف تحریم اقتصادی را که به فلاکت در جامعه ابعاد مشقت بار و بسیار گسترده تری داده است، محکوم کند؛ اما اطلاعیه میدهد و به مردم میگوید بروید و انبارها را مصادره کنید، دولت را بیندازید و فقر را کاهش دهید. این مضحک است. هیچکس این تبلیغات را جدی نمیگیرد. این ها تبلیغاتی هپروتی است. اینها سیاست هایی بشدت راست است که قرار است زیر فریادهای "سوسیالیسم یا بربریت" و تحلیل های بی پایه و سطحی جامعه به چپ چرخیده است و تحسین خواندن سرود انترناسیونال در خاوران پنهان شود.
علی جوادی : من را لطفا در صفی قرار دهید که معتقدم آراء و عقاید و باورهای "چپ" در زیر پوسته های کاذب مردم همیشه دست بالا را داشته است!؟ اما پیش از آنکه به این مساله پرداخته شود که چه "ارزیابی سیاسی از اوضاع جامعه" واقعیت عینی و ابژکتیو را بیان میکند، یا بر سر این مساله به جدل نظری و پلمیکی پرداخته شود، بنظر من مهمتر این است که چه استنتاجی از یک ارزیابی سیاسی در دستور عمل سیاسی قرار میگیرد. من خودم را به نیرویی که ارزیابی "بدبینانه تر" (pessimistic ) از اوضاع سیاسی ارائه میدهد اما نتیجه میگیرد که باید مجدانه تر و سخت تر برای پیشبرد امر انقلاب کارگری تلاش کند، تا نیرویی که ارزیابی "خوشبیانه تر" (optimistic ) از اوضاع ارائه میدهد، اما خوشخیالی و تلاش کمتری را در دستور قرار میدهد، نزدیک تر احساس میکنم. من ارزیابی "بدبینانه تر" و تلاش "مجدانه تر" را برای جنبش خودمان مفید تر و پراتیک تر میدانم. این سئوال در عین حال تا حدودی گمراه کننده است. مساله اساسی این است که برای پیروزی چه باید کرد؟ سئوال گرهی برای جنبش ما این است که "برای پیروزی کمونیسم چه باید کرد؟" به قول مارکس فلاسفه تاکنون جهان را تفسیر کرده اند، مساله اما بر سر تغییر آن است! مساله بر سر پراتیک اجتماعی ناشی از یک ارزیابی سیاسی است. با عرض معذرت، من برای آن نظرات آن دسته از کمونیستهایی که معتقدند انقلاب سوسیالیستی در پس کوچه بعدی است، محتوم است، اما در پراتیک اجتماعی مشغول تبدیل یک سازمان کمونیستی به سازمان "اکس مسلم هستند"، احترام سیاسی چندانی قائل نیستم.
به لحاظ متدولوژیک من این روش برخورد به واقعیات پیچیده مبارزه طبقاتی را تقلیل گرایانه و سطحی میدانم. تقلیل واقعیات چند بعدی به واقعیت تک بعدی و ساده کار جنبش ما نیست. این "ساده کردن" کمکی به درک و پیشبرد هدف مورد نظر نمیکند. یک نوع سطحی گرایی کودکانه در ارزیابی از تحولات سیاسی جامعه است. به روش برخورد مارکس در "هجدهم برومر لویی بناپارت" و "مبارزه طبقاتی در فرانسه" نگاهی بیندازید، آیا شاهد چنین سطحی گریی هستید؟! من در متد ارزیابی کمونیسم منصور حکمت هم هیچگاه شاهد چنین برخوردهایی در ارزیابی موقعیت نیروهای سیاسی نبوده ام. این سطحی گری پوپولیستی نباید جایی در جنبش کمونیسم کارگری داشته باشد. چند سئوال ساده جوهر ساده انگارانه این متد را بر ملا میکند؟ آیا کسانی که معتقدند "راست دست بالا را دارد" در اهداف سیاسی و استراتژی سیاسی خود تقلیل میدهند؟ آیا تبیین مشخص از اوضاع سیاسی تغییری در اهداف استراتژیک جنبش شان بوجود می آورد؟ به کم رضایت میدهند؟ مینیمالیست میشوند؟ و یا بر عکس: آیا نیروهایی که اکنون معتقدند که "چپ دست بالا را دارد" اگر قانع شوند که "راست دست بالا را دارد"، در اهداف سیاسی خود تخفیف میدهند؟ آیا کسانیکه معتقدند "چپ دست بالا را دارد" تلاش کمتری برای پیروزی کمونیسم در دستور قرار میدهند؟ آیا بعید میدانند که در پس تحولات جاری و آتی ممکن است "راست" دست بالا را پیدا کند؟ آیا آنها که معتقدند "چپ دست بالا را دارد"، پیروزی "چپ" را محتوم و غیر قابل اجتناب میدانند؟ (کسانی که پیروزی چپ را محتوم میدانند به قول منصور حکمت بهتر است به دکترشان مراجعه کنند!) آیا در جنبش سرنگونی طلبی توده های مردم در دوران سلطنت از ابتدا اسلامیستها "دست بالا" را داشتند؟ یا اینکه غرب با یک مهندسی اجتماعی و بر دوش "ملی – اسلامیها" این جریانات کپک زده اسلامی را از حاشیه جامعه به "رهبر انقلاب اسلامی" تبدیل کرد؟ کدامیک؟ (واقعیت این است که "انقلاب اسلامی" محصول جنگ سرد بود. محصول گوادالوپ بود. ضد انقلاب اسلامی را روی شانه های جنبش ملی – اسلامی به خورد مردم دادند.) آیا تصور اینکه "چپ دست بالا" را به لحاظ باورها و آرمانهای توده های مردم داشته باشد، اما همین مردم در انتخابشان به "راست" رای دهند کار مشکلی است؟ آیا مردم فقط به آنچه که "باور" دارند، رای میدهند؟ یا اینکه "محافظه کاری" و "امکان گرایی" هم فاکتورهایی در اتخاذ سیاسی تصمیم شان میتواند باشد؟ آیا اگر راست دست بالا را داشته باشد، چپ باید منتظر این باشد که دست بالا را پیدا کند تا "اجازه" تعرض به قدرت سیاسی را پیدا کند؟ اول باید "اکٽریت" شود تا اجازه تعرض به قدرت سیاسی را داشته باشد؟
برای درک متدلوژی علمی و پراتیکی در ارزیابی نیروهای سیاسی جامعه و موقعیت آنها باید به متدولوژی بکار برده شده در سمینار "آیا پیروزی کمونیسم در ایران ممکن است؟" نگاه کرد. (آیا نفس خود این سئوال در متد جبرگرایانه و پوپولیستی حمید تقوایی یک کفر نیست؟) در مارکسیسم تحولات جامعه برآیند کشمکش جنبش های اجتماعی است. این متد مارکس است. سرنوشت جامعه از پیش رقم نخورده است. هیچ چیز محتوم نیست. واقعیت موجود حاصل داده های اجتماعی و پراتیک انسانهای حی و حاضر و جنبشهای اجتماعی است. در یک متد علمی باید نقاط قوت و ضعف این جنبشهای اجتماعی را در هر شرایط زمانی و مکانی مورد ارزیابی قرار داد. باید برای برطرف کردن نقاط ضعف و تقویت نقاط قوت نقشه و برنامه داشت. باید ماتریال موجود را مورد ارزیابی ابژکتیو قرار داد. باید جهت تغییرات و میزان نیروی لازمه تغییر را شناخت و آماده کرد. باید برای تغییرات استراتژی سازمانی و مقطعی داشت. ارزیابی "سیاه و سفید" کردن دردی را درمان نمیکند. باید پروسه های سیاسی و اجتماعی ای که شکل دهنده تغییرات سیاسی هستند را بررسی کرد. اگر پیچیده کردن مسائل ساده کاری آکادمیک است، برعکس ساده کردن مسائل پیچیده کاری خودفریبانه است! من عمیقا بر این باورم آرمان آزادیخواهی، برابری طلبی، عدالت اجتماعی، رفاه و انسانیت و سعادت و خوشبختی همگان که اجزاء و بنیادهای معنوی کمونیسم کارگری هستند در فرهنگ سیاسی توده های مردم جایگاه برجسته و غیر قابل انکاری دارند. کمونیسم کارگری به این باور توده های مردم تعلق دارد. اما این پتانسیل عظیم در دورانهای طولانی سرکوب شده و عقب رانده شده است. اساس مساله ما بر سر سازماندهی و رهبری و پیشبرد این تلاش عظیم در هر زمانی است. مساله مهمتر از تغییر آراء جامعه، میزان قدرت عملی و پراتیکی کمونیسم کارگری در تغییر جامعه است.
اما در باره قسمت آخر سئوال: باید تاکید کنم که در هر جنبش و سنت اجتماعی گرایشات متفاوتی موجودند. بعضا حتی احزاب سیاسی متفاوتی موجودند. ترکیب سازمانی یک جنبش اجتماعی امری ایستا و لاتغییر نیست. زمانی جنبش کمونیسم کارگری داری حزب واحد و منسجم بود. متاسفانه اکنون چنین نیست. موقعیت جنبش کمونیسم کارگری به این اعتبار از جنبش ملی – اسلامی یا جنبش ناسیونالیسم پرو غربی متفاوت نیست. من کلا تبیین و تقسیم بندی "راست" و "چپ" را برای احزاب موجود سنت کمونیسم کارگری در شرایط کنونی ناکافی میدانم. رگه هایی چنین تبین و گرایشاتی در هر کدام از این احزاب قابل مشاهده است. شدت و حدت آن متفاوت است. شاخص های مهم در حال حاضر در تقسیم بندی نیروهای کمونیسم کارگری از نقطه نظر من نه "ارزیابی شان از اوضاع سیاسی" بلکه پراتیک اجتماعی شان، گسست از سنتها و پراتیک چپ رادیکال و پوپولیستی، و میزان و مکان و نقش هر کدام از این نیروها در سوخت و ساز اعتراض ضد سرمایه داری طبقه کارگر است. کمونیسم کارگری جنبش انقلابی طبقه کارگر برای نابودی نظام سرمایه داری و ایجاد یک جامعه نوین بدون طبقه و استٽمار است.
سياوش دانشور:نفس داشتن ارزيابى و تحليل متفاوت از هر موضوع و واقعه اى تا کل اوضاع جامعه پديده غريبى نيست. همين امروز در صفوف جريانات و سنتهاى سياسى متفاوت به وفور آن را ميبينيم. معضل آنجا آغاز ميشود که ارزيابى من يا شما، وقتى که به چه بايد کرد ميرسد، پراتيک متفاوتى را در مقابل حزب قرار ميدهد. اين استنتاج سياسى و پراتيکى است که منشا شکاف در ميان گرايشات درون يک سنت واحد است. در مواردى اين ارزيابيها و پراتيک منتج از آن چنين است که کلا جريان مربوطه را در مکان اجتماعى متفاوتى قرار ميدهد و با اهداف اعلام شده و اوليه آن در تقابل جدى قرار ميدهد. اما اگر داشتن ارزيابى و تحليل ما را به پراتيک ماهيتا متفاوتى نرسانده است، صفبنديهاى مصنوعى و غير اجتماعى برمبناى باورها و تحليل ها نه منفعتى بجال اين جنبش دارد و نه دردى را از هر سو دوا ميکند. ميتوان جدل و بحث کرد و نادرستى منطق درونى و متد اين ديدگاه فرضى و مضرات آنرا را نقد کرد. اين هيچ ايرادى ندارد. مارکسيستها هميشه جريانات و احزاب سياسى را براساس پراتيک سياسى و طبقاتى شان ارزيابى ميکنند و نه براساس آنچه اين احزاب در مورد خود ميگويند. انتساب يک جريان به راست يا چپ يا وصل کردن اختياريش به اين و آن جنبش و طبقه حاکم بدون اثبات و نشان دادن پراتيک طبقاتى منطبق براين ديدگاهها و بدون نشان دادن مکان عينى اجتماعى و طبقاتى متفاوتش در قلمرو جامعه و صفبندى طبقات، شبيه صدور احکام فتوا گونه است که چفت و بستى با واقعيات اجتماعى ندارد. زمانى بروز تمايلات ناسيوناليستى مهتدى و خطى در حزب کمونيست ايران را عده اى "ارزيابى متفاوت" ميناميدند. اما همان خط طى دوره اى خود را در بستر قوميگرى نظم نوينى يافت. در و تخته ارزيابى و سياست و پراتيک به هم چفت شد و کلا آن جريان را در بستر اجتماعى کاملا متفاوتى قرار داد. به نظر من يک حزب سياسى جدى در برخورد به يک سوال يا وضعيت خاص، اولا؛ بايد تحليل روشن و همه جانبه داشته باشد. ثانيا، بر موانع و شرايط مساعد و نامساعد مسير پيروزى جنبش طبقاتى اش اشراف دقيق داشته باشد. ثالثا، سياست اش را به شعارها و تاکتيکهاى روشن و سازمانگرانه ارتقا دهد و قادر باشد از موضع منافع جنبش و طبقه اى که نمايندگى ميکند وارد جدال شود. اين مجموعه که من بين شان ديوار چين نميکشم تصوير يک جريان يا گرايش را در برخورد به يک موضوع يا وضعيت معين ترسيم ميکند. کسى که پديده اى را راست يا چپ ميداند بايد همين را اثباتا نشان دهد. اما در سطح "انتزاعى" ترى هم مواضع سياسى اى که منجر به پراتيکى همه جانبه نشده، نشان دهنده مکان اجتماعى يک جريان يا خط سياسى را ميتواند کمابيش نشان دهد. مثلا در فضاى جنگى دوره اخير، شبه چپهائى بودند که ناسيوناليسم و "ميهن پرستى کمونيستى" شان از آنها آريائى هاى دو آتشه بيرون داد. ممکن است يک محفل بى تاثير و بيربط به جامعه فرصت نکند که اين ديدگاهها را در جامعه به پراتيکى همه جانبه ارتقا دهد. اما روشن است که پراتيک اين ديدگاهها يعنى تفنگ بدوشانى که کنار جمهورى اسلامى عليه "امپرياليسم تجاوزگر" از "ميهن" شان دفاع ميکنند.
اما اينها هنوز با داشتن ارزيابى عمومى از جامعه تفاوت دارد. کسى که ميگويد "راست در جامعه دست بالا دارد" با کسى که ميگويد "چپ دست بالا دارد" و هيچکدامشان خط مشى روشنى براى پيشروى جنبش اجتماعى شان ندارند، به نظر من نهايتا يکجا ايستاده اند. اينکه هر کدام ديگرى را چه مينامد دراين موضوع که راه متفاوتى را پيش نميگذارد و پيشروى جريان و جنبش اجتماعى مربوطه را تسهيل نميکند، تمايز مهمى ايجاد نميکند. نفس اين تقسيم بندى و جزمى کردن آن و تبديل به نقطه عزيمت تعيين سياست نادرست است. چرا؟ اولا، تناسب قوا پديده ثابتى نيست و هر رويداد و تحرک معين ميتواند آن را به نفع يا به ضرر جنبش ما و طبقه کارگر تغيير دهد. کار يک حزب سياسى و جدل مرکزى ما اين نيست که اثبات کنيم راست دست بالا دارد يا چپ، کار ما اينست که مسير پيروزى را ترسيم کنيم و موانع پيشروى و امر سازمان و تشکل و رهبرى جنبش مان را پاسخ دهيم. تناسب قوا و تغييرات آن رابطه مستقيمى دارد به موقعيت عمومى و تلاش اجتماعى جنبش ما. تناسب قواى سياسى چپ و راست امرى مانند دماى هوا و سرما و گرما نيست، مسئله اى مربوط به فرجام تقابلات سياسى و در پراتيک انقلابى در جامعه است. ثانيا، اکثريت عظيم مردم خواهان يک زندگى بهتر هستند و اينرا در اشکال متنوعى بيان ميکنند. تمام مسئله اينست که اين تمايل وسيع به بهتر زيستن، از نظر سياسى و نيروى مادى و صفبنديها و امکانات واقعى درچه موقعيتى است. اگر به اين معنى چپ يا راست دست بالا را دارد، باز سوال واقعى اينست که تغيير موقعيت و پيشروى جنبش ما در گرو چيست؟ مثلا اگر در يک قلمرو معين راستها مجموعا قويترند و چپها و کمونيستها نفوذشان محدودتر، سوال اين است که تغيير اين وضعيت به نفع جنبش ما چگونه ميسر است و نه دعوا برسر "مشاهدات و خوشبينى و بدبينى". ثالثا، تناسب قوا را بايد ما تغيير دهيم. بايد جنبش و طبقه ما با عمل سياسى معين، با دخالتگرى، با نقد افکار و آرا مسلط، با ايجاد سازمان و تشکل و آمادگى، با پس زدن و رفع موانع تناسب قوا را مرتبا تغيير دهد. نه ميتوان از ارزيابى "چپ دست بالا را دارد؛ انتظار و خوش نشينى را نتيجه گرفت و اميدوار بود که اين دماى توازن قوا يکباره به نقطه جوش ميرسد، و نه ميتوان از ارزيابى "راست دست بالا را دارد" نتيجه شکست طلبانه گرفت و سياست روشنى براى تغيير به نفع چپ و کارگر و کمونيسم نداشت. انتظار طبيعى اينست که آنها که ميگويند چپ دست بالا را دارد دست به تعرضهاى جديد بزنند و پيروزيهاى جديد براى چپ تامين کنند، اما نميکنند! همينطور انتظار از طرف مقابل اينست که براى جبران اين وضعيت تلاشى خستگى ناپذير را در دستور بگذارد، اما با اعلام شکست مردم و نتايج نادرست تر را گرفتن بالاخره کارى براى تغيير نميکند! اگر نتايج اين ارزيابى ها و پراتيک کمابيش يکسان اند و به نتايج متفاوتى منجر نشدند، چرا بايد صورت مسئله اين متد و ارزيابى ها را قبوال کرد؟ من کل اين نقطه عزيمت و روش تحليلى را نادرست ميدانم.
در باره تقسيم بندى نيروها صرفا و بخشا براساس ارزيابى عمومى شان، به نظر جدال برسر مواضع يک گوشه جدال برسر روشن کردن سياست و دورنماى اين جنبش است. اين فى النفسه ايراد ندارد اگر به همين محدود نشود. مشکل آنجاست که اين ارزيابيها، هنوز به پراتيکى تبديل نشده و مسير حزب را تغيير نداده، آنچنان قطبى ميشود که طرف مقابل را تا بغل دست بوش و خامنه اى ميبرد! نتيجه اينست که اين ارزيابى و مواضع به سياست و پراتيک متفاوتى تبديل نشدند اما جنگ برسر آنها به انشقاق و جدائى منجر شده است! نهايتا خطوط و سايه روشنهاى مختلف در درون يک حزب و يک سنت اجتماعى واحد امرى غير قابل اجتناب است. احزاب بنا به مکانيزم کارشان و رابطه اى که با جامعه برقرار ميکنند، خطوط سياسى و جناحها را در درون خود بازسازى ميکنند. احزاب سياسى بطور کلى نه هميشه يکدست اند و نه هميشه به جناحهاى متفاوت با پلاتفرمهاى متفاوت تقسيم شدند. اما وجود تبئين هاى تئوريک و سياسى مختلف، تاکيدات متفاوت، و غيره امرى اجتناب ناپذير است. اين ديدگاهها در حالت بسط يافته آن بسادگى ميتوانند در قالب فراکسيونهاى حزبى تعين يابند. تنها زمانى که يک جريان سياسى و حزبى از نقطه رجوع اجتماعى و طبقاتى خودش کنده ميشود و بنا به سياست و پراتيکى که اتخاذ کرده است وارد سنت و جنبش اجتماعى ديگرى شده است، ميتوان از تغيير ماهيت طبقاتى و جنبشى آن سخن گفت. در غير اينصورت احکامى اختيارى و غير دقيق و دلبخواهى صادر شده است. ترديدى نيست که بايد ديدگاههاى راست، پوپوليستى، آوانتوريستى و پاسيفيستى در يک حزب کمونيستى را بدون تعارف نقد کرد و همواره از برنامه و پرچم مارکسيستى حزب دفاع کرد. اين يک وظيفه تعطيل ناپذير و غير قابل گذشت هر کادر کمونيست کارگرى است. مسئله برسر قطبى شدن هاى بيموردى است که لطمات زيادى به ما زده است و متاسفانه هنوز بدرجات مختلف عمل ميکند.
یک دنیای بهتر: کلا جایگاه ارزیابی سیاسی از اوضاع جامعه را در تبیین جایگاه نیروهای سیاسی چگونه می بینید؟ تاکتیک یا استراتژی؟ تاریخا این تفاوتها چه نقش و جایگاهی در جنبش کمونیستی ایفاء کرده است؟ ضعفها و نقاط قوت جریانات موجود در کمونیسم کارگری را در این رابطه چگونه می بینید؟ "سایه روشنها" در تبیین های سیاسی چه مکانى در یک حزب سیاسی دارند؟ آیا سایه روشنها روایت دیگری از حزب "تعدد نظرات" نیستند؟
آذر ماجدی: قطعا ارزیابی از اوضاع سیاسی جامعه نقش تعیین کننده ای در تبیین تاکتیک های یک جریان کمونیستی دارد. بطور نمونه به تاریخ اخیر جامعه ایران نگاهی بیاندازیم. زمانی که خاتمی به ریاست جمهوری انتخاب شد و دو خرداد دست بالا را پیدا کرد، بخش عمده جریانات چپ و باصطلاح کمونیستی با درجات متفاوت دو خردادی شدند. این یک سیاست مطلقا راست بود. بخشی نیز کوشیدند این واقعه را ندیده بگیرند. گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است. این دسته نیز از آن چپ های حاشیه ای نامربوط به جامعه هستند. تحلیل منصور حکمت از اوضاع سیاسی و سیاست هایی که از این تحلیل اتخاذ شد، حزب کمونیست کارگری را در یک مکان کاملا متفاوت قرار داد. این حزب توانست در این دوره رشد چشمگیری کند و به یک حزب معتبر سیاسی بدل شود. این شرایط و ارزیابی متفاوت سیاسی ضمنا موجب استعفای عده ای از حزب شد. به این معنا ارزیابی سیاسی و تعیین تاکتیک میتواند اهمیت حیاتی داشته باشد.
یک موردی که تاریخا جریانات کمونیستی را به بوته آزمایش جدی گذاشته است، جنگ است. در قبال جنگ تعیین یک سیاست ضد ناسیونالیستی، یک سیاست انترناسیونالیستی زمینی که به رشد کمونیسم کمک کند از اهمیت بسیاری برخوردار است. عموما جریانات کمونیستی از این بوته آزمایش سربلند بیرون نیامده اند. در تاریخ معاصر ایران جنگ ایران و عراق بوته آزمایش بسیار تعیین کننده ای بود. ارزیابی و تحلیل سیاسی مارکسیستی سازمان اتحاد مبارزان کمونیست در آن مقطع مغایر با کلیه جریانات چپ بود. چپی که بعضا به ناسیونالیسم و دفاع از میهن درغلطید و بعضا به سیاست های پا درهوای تبدیل جنگ به جنگ داخلی. به این اعتبار ارزیابی سیاسی و اتخاذ تاکتیک نقشی تعیین کننده برای احزاب کمونیستی دارد و میتواند تاثیرات مهم و پایداری در سرنوشت یک حزب داشته باشد.
هم تاکتیک و هم استراتژی هر دو مهم و تعیین کننده اند. اما نه هر تاکتیکی، تاکتیک های اصلی در مبارزه سیاسی میتوانند سرنوشت ساز باشند. به این معنا هر "سایه روشنی" این نقش را ندارد. کمی به راست یا چپ کشیدن تعیین کننده نیست. باید اهمیت و جایگاه هر تاکتیک را بطور کنکرت ارزیابی کرد. بطور نمونه اکنون تعیین سیاست و تاکتیک درست در قبال خطر حمله نظامی به ایران و مسله تحریم اقتصادی بسیار مهم است و موضع راست یا اولترا چپ در قبال آن نقش تعیین کننده ای دارد. اما فرضا اتخاذ تاکتیک در قبال 8 مارس یا 16 آذر این نقش را ندارد. ممکن است یک جریان کمونیستی در قبال این رویدادها کمی به راست یا چپ بکشد، این کاملا درون جنبش کمونیستی مجاز است و باید بشیوه ای رفیقانه نقد و بحث شود.
کمونیسم کارگری، بنظر من، طی 5 سال اخیر از این بوته آزمایش چندان سربلند بیرون نیامده است. تفاوت های تاکتیکی منجر به جدایی های سیاسی عمیق شده است. انشعاب 2004 از حزب کمونیست کارگری یک نمونه برجسته این اشتباه تاریخی است. تفاوت های تاکتیکی و سیاسی درون رهبری وقت حزب وجود داشت و این کاملا طبیعی است. بویژه در شرایط آن زمان حزب، درست پس از مرگ منصور حکمت و از دست دادن اتوریته و مرجع فکری حزب. متاسفانه اجازه دادیم که این تفاوت ها در اختلافات شخصی و جنگ قدرت و غیره ضرب شود و به انشعاب منجر شود. این یک اشتباه تاریخی مهلک بود. با تجربه و دانش کنونی، بر این باورم، که میشد و می بایست از این انشعاب جلوگیری میکردیم. و جنگی که پس از این انشعاب به آن دامن زده شد و روش زشتی که هنوز از جانب رهبری ح ک ک ادامه یافته است، همگی بیانگر دید و بینش غلط از جنبش کمونیسم کارگری و مقوله حزب سیاسی است.
"حزب تعدد نظرات" دارای یک تاریخچه معین در جنبش ما است. لذا اظهار نظر در این مورد به سوء تعابیری میتواند منجر شود. من به آن تحلیل معین ارائه شده کاری ندارم. در مورد این مقوله خارج از این متن تاریخی نظر میدهم. روشن است که درون یک حزب نظرات متفاوت موجود است. انسان ها بشکل یکسان و یونیفورم فکر نمیکنند. زمانی که یک مرجع فکری قوی در یک حزب و جنبش موجود است، مثل وجود منصور حکمت، اکثریت به نظرات اعلام شده توسط این مرجع تمایل پیدا میکنند و قانع میشوند. در شرایط فقدان چنین مرجعی باید پذیرفت که سیاست هایی با سایه روشن های بعضا عمیق مطرح میشود. یک حزب سیاسی پویا، زنده و سالم در رابطه با این سایه روشن ها بحث و جدل میکند و سپس بر مبنای نظر اکثریت تعیین سیاست میکند. در نتیجه یک حزب بعنوان حزب یک قطعنامه و نظر را اعلام میکند اما کادرها و رهبری این حزب میتوانند از نظرات متفاوتی برخوردار باشند. این واقعیت و دینامیسم یک حزب سیاسی است.
اما متاسفانه این مقوله در میان جنبش ما به درست جا نیافتاده است. یکی از موانع اصلی هیاهو و شلوغ کردن سطحی در قبال مسائل نظری بوده است. تلاش برای کسب نیرو با هیاهو، بدون آنکه تلاش شود مسائل بطور پایه ای و عمیق درک شود. به این صورت هم مقوله تعدد نظرات و هم رای اکثریت بشکل کاریکاتور درآمده است. اکنون بحث در مورد این مقولات در یک فضای "خنثی" و جدا از تاریخ چند سال گذشته بنظر سخت و پیچیده میاید. کاری که باید به آن مبادرت ورزیم.
علی جوادی : صدور حکم شدید و غلیظ و "سیاه و سفید" کردن شاید کار چندان جالبی نباشد. اما اگر باید پاسخی در این چهار چوب داده شود، باید بگویم که چنانچه از عرصه های خاکستری چنین تفاوتی صرف نظر کنیم، بنظرم تبیین سیاسی اوضاع عمدتا مقوله ای در محدوده "تاکتیک" است. مولفه ای برای تعیین تاکتیک و پراتیک سیاسی است. تفاوت در ارزیابی سیاسی از اوضاع جامعه الزاما به تفاوت در استراتژی و اهداف و افق و امر اجتماعی منجر نمیشود. به هر حال با یک ارزیابی "اغراق شده" از موقعیت و نیروی سیاسی خود میتوان دست به ماجراجویی زد. همانطور که با یک ارزیابی "تقلیل یافته" میتوان در پیشبرد سیاستهای تاکتیکی کند حرکت کرد. هر دو حالت ممکنند! مساله اما قبل از هر چیز بر سر مکان و تعلق اجتماعی و طبقاتی یک نیروی سیاسی است. این شاخص اصلی تمایز نیروها از نقطه نظر ماست.
کمونیسم یک جنبش اعتقادی نیست. یک مجموعه ارزیابی سیاسی نیست. مجموعه ای از "ارزیابی ها از اوضاع سیاسی" نیست که چنانچه با ارزیابی سیاسی دیگری در تقابل قرار گیرد، به تفاوت جنبشی ای منجر شود. کسانی که از کار و فعالیت و هویت خود اصولا تبینی نظری، اعتقادی و فکری داشته باشند، به این تقسیم بندیها چنین جایگاهی میدهند. این یک ویژگی سنت چپ رادیکال است. کمونیسم کارگری یک جنبش اجتماعی است. حرکتی بالفعل و همیشگی است. عینی و مقدم بر اندیشه ها و باورهای سیاسی و فورمولاسیونهای تئوریک وجود داشته و خواهد داشت. مارکس در مانیفست و همانطور که منصور حکمت تاکید میکند، روش مارکس در تبیین نیروهای سیاسی اساسا بر تفکیک اجتماعی و طبقاتی این گرایشات و تفکیک مکتبی و سیاسی آنها استوار است. مارکس تفاوت اجتماعی کمونیسم کارگری را با سوسیالیسم طبقات دیگر، با سوسیالیسم بورژوایی، با سوسیالیسم فئودالی و غیره بیان میکند. این جریانات را بمٽابه جریانات حرکات طبقاتی متفاوت و جنبش های اجتماعی متفاوت و نه مکاتب سیاسی و یا بدتر "ارزیابی های سیاسی" مورد بررسی قرار میدهد. رابطه جنبش و تفکر، جامعه و اندیشه برای مارکس و کمونیسم کارگری وارونه نیست. مارکس از تقابل جنبش های اجتماعی و بر این مبنا از تقابل آراء و افکار و سیاستها حرف میزند.
امروزه رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری تلاش میکند، تفاوت در ارزیابی خود را مبنای اختلاف جنبشی خود با نیروهای دیگر موجود در کمونیسم کارگری قرار دهد. این تقسیم بندی مستقل از ارزیابی سیاسی درست یا غلط اصولا نادرست است. یک نمونه دوری از سنت کمونیسم کارگری است.
اجازه دهید مٽال تاریخی بزنم. مارکس معتقد بود که تلاش کمون پاریس به دلایل سیاسی و مادی معینی شکست خواهد خورد. تعرض طبقه کارگر پاریس را بعضا در شرایط آمادگی کامل نمی دید. اما زمانیکه این تعرض آغاز شد، زمانیکه طبقه کارگر برای تصرف قدرت پا پیش گذاشت، با تمام قوا به تلاش برای پیروزی آن پرداخت. آیا این متد برای نئو پوپولیستهای ما قابل درک است؟
به لحاظ سیاسی و تاریخی برخی تغییرات و جهتگیری ها در احزاب میتواند به تغییر در مکان اجتماعی شان در یک جنبش اجتماعی تبدیل شود. مکان سیاسی احزاب "سیال" است، اما جنبشها "ٽابت" اند. بعضا در بزنگاههای سیاسی جریاناتی سیاستهایی را اتخاذ کرده اند که منجر به تغییر مکان اجتماعی آنها در یک پروسه سیاسی کم و بیش طولانی شده است. این اتفاقات هر چند نادر اما ممکنند. اما پیش از آنکه عامل چنین تغییری اتخاذ یک سیاست معین باشد، علت را باید در ماهیت اهداف و مکان اجتماعی این جریانات جستجو کرد. آن جریاناتی که در در انترناسیونال دوم به دفاع از "دولت و میهن خودی" در غلطیدند و سیاست شوونیستی و دفاع طلبی را پیشه کردند، یک شبه خواب نما نشدند. برای شناخت همه جانبه باید به علت اتخاذ چنین سیاستهای راست و "تجدید نظر طلبانه" پی برد. تغییر و تحولاتی را که منجر به روی آوری به چنین سیاستهایی شد مورد بررسی قرار داد. باید مجموعه پراتیک و سیاست آنها را پیش از اتخاذ چنین سیاستهایی هم مورد بررسی قرار داد.
من وجود تبیین های سیاسی متفاوت و همچنین ارزیابی سیاسی متفاوت در چهار چوب برنامه و افق و اهداف مشترک در یک حزب سیاسی را کاملا امر مجازی میدانم. و اگر اجازه بدهند "کفر" بگویم حتی وجود جناحها و گرایشات چپ و راست و سانتر را هم در یک حزب واقعی سیاسی و اجتماعی امری طبیعی میدانم. راستش عدم وجود چنین گرایشاتی باید موجب تعجب شود. مشروط بر آنکه این گرایشات و جناحها به یک جنبش اجتماعی واحدی تعلق داشته باشند. به این اعتبار وجود "تعدد نظرات" در یک حزب امری طبیعی است. آیا منکرین چنین واقعیتی با کاغذ ترنسل نظرات تمام اعضاء خود را آزمایش کرده اند؟ اما مساله این است که یک حزب سیاسی و جدی بر اساس "تعدد نظرات" و یا "مخرج مشترک نظرات" عمل نمیکند. قطعنامه ها و سیاستهایش بر مبنای "تعدد نظرات" شکل نمیگیرد. بالاخره یک "نظر" و "سیاستی" در هر دوره بر حزب و ارگانهایش حاکم میشود. قطعنامه هایش یک سیاست واحدی را منعکس میکند. از طرف دیگر کمیته های هر حزبی فقط بر مبنای اراده مشترک و سیاست مصوب میتواند به پیش برده شود، نه بر مبنای "تعدد نظرات". تعهد به پیشبرد اهداف و سیاستهایی که مورد توافق اکٽریت کمیته ای قرار گرفته است، پیش شرط کار اصولی و روتین هر کمیته حزبی و کسانی است که مسئولیتهای اجرایی و سازمانی را در کمیته ای به عهده میگیرند.
به این اعتبار من به وجود "تعدد نظرات" سیاسی در یک حزب به مٽابه یک واقعیت و داده سیاسی و نه یک ضرورت سیاسی باور دارم. اما به "حزب تعدد نظرات" سیاسی باوری ندارم. من به دنبال پیدا کردن و یا تراشیدن نظرات سیاسی متعدد در حزب نیستم. وجود نظرات متفاوت را یک ویژگی و خصلت همیشگی حزب نمیدانم که باید ساختارش را بر آن استوار کند. خیر! من در هر دوره تمام تلاشمم را خواهم کرد که دیگران را به نظر سیاسی خود متقاعد کنم. اما باور به نظر سیاسی مشترک را پیش شرط یا شرط عضویت در حزب نمیدانم. بار دیگر بمنظور جلوگیری از گرد و خاکهای مخالفین گرامی تاکید کنم، مشروط بر اینکه این نظرات ناقض اصول برنامه ای و سازمانی حزب نباشند، نظراتی اساسا متعلق به جنبش اجتماعی متفاوتی نباشند. این اساس حرف فراکسیون اتحاد کمونیسم کارگری بود. در همین راستا پراتیک تاکنونی حزب اتحاد کمونیسم کارگری در این زمینه را بسیار مٽبت و الگویی برای کل کمونیسم کارگری ارزیابی میکنم. این پراتیک را ادامه پراتیک سیاسی ای منصور حکمت میدانم زمانیکه "کانون کمونیسم کارگری" رهبری اجرایی و سیاسی حزب کمونیست ایران را در دست گرفت. نگاهی به نشریات "کمونیست" آن دوره به اندازه کافی افشاگر این جنجال پوپولیستهای ما است. عین همین پراتیک را در انترناسیونال های دوره منصور حکمت مشاهده میکنیم. این دوستان بهتر است این ادعاهای کاذب خود رابه پای سنت کمونیستی منصور حکمت ننویسند.
سياوش دانشور:نميتوان دسته بندى تاکتيک يا استراتژى را به هر ارزيابى بطور کلى اطلاق کرد. بسيارى ارزيابى ها خود را به سطح تاکتيک و شعارها و استنتاجات سياسى نميرسانند و خود را در سطح يک تحليل نگاه ميدارند. نوعى ارزيابى اساسا تاکتيک متفاوتى را پيشنهاد ميکند که راه پيشروى جنبش طبقاتى و سوسياليستى را هموار ميکند. تاکتيک ديگرى در اساس استراتژى متفاوتى يا بنيانهاى استراتژى متفاوتى را فرموله ميکند. در سنت کمونيسم کارگرى رابطه روشنى بين تاکتيک و استراتژى برقرار است. تاکتيک براى ما نميتواند با اصول استراتژيک و اعلام شده ما در تناقض قرار بگيرد. ما نميتوانيم به نام تاکتيک سياستى را پيش ببريم که در تناقض با اهداف سوسياليستى ما باشد. بنابراين بايد در هر مورد مشخصا حرف زد. اگر بحث برسر اشتباه محاسبه يا نديدن جوانبى از اوضاع در تعيين تاکتيک باشد، على القاعده يک حزب سياسى زنده و فعال در جامعه فورا متوجه کمبودهايش ميشود. محدوديتها را نقد ميکند و راه ديگرى براى پيشروى اتخاذ ميکند. اما اگر بحث برسر سياست و تاکتيکى است که صرفا وضع را تبئين ميکند و دستور خاصى براى دخالت ندارد، آنوقت "چپ و راست" آن ثانوى اند. نه طبقه کارگر و مبارزه اجتماعى از آن متاثر ميشود و نه اين سياستهاى متفاوت تاثيرات تعيين کننده اى در اين مسير دارند. اينجا سوال نقد کل متدولوژى چپ راديکال و قرار دادن يک پلاتفرم انتقادى- پراتيکى و کمونيستى پاسخ است.
در مورد سايه روشنها و وجود تمايزات و غيره در درون يک سنت واحد بالاتر جواب دادم. اينجا اين را تاکيد کنم که هيچ کدام از احزاب موجود عملا حزب تعدد نظرات به معنى نظرات سياسى سنتهاى مختلف اجتماعى نيستند. هر کدام هر تاکيد و توضيحى دارند، عملا حامل ديدگاهها و روشها و سبک کار و بينش متفاوت هستند. اينکه هر کدام از اين ديدگاهها در فرجام منطقى خود به کدام سيستم فکرى و سياسى متفاوت با سنت کمونيسم کارگرى ميرسند و يا اساسا تمايل سياسى و ماتريال اجتماعى و حزبى تبديل به پديده ديگرى را دارا هستند يا نه را بايد دقيق شد. آنچه روشن است خط چپ راديکال توان پيشروى بيشتر ندارد. يا در انتظار مينشيند يا نااميدى را ترويج ميکند. يا به آوانتوريسم رو مى آورد و يا پاسيف ميشود. وضعيت امروز اگر يک مشخصه دارد اينست که بازنگرى به روند گذشته بعد از رويدادهاى تلخ جدائى با چشم بازترى و بشکل عمومى ترى جريان دارد. در اين ميان حرکت و سمتگيرى فعالين به اين يا آن طرف ساده تر ميشود. تلاش براى راه حل دادن براى معضلات واقعى و تقويت و انسجام اين جنبش روى خط مارکسيستى و کارگرى افزايش پيدا ميکند. به نظر من خط چپ راديکال در اين جدال بازنده است. يعنى قادر نيست روى اين خط به جريان قابل اعتنائى تبديل شود.
یک دنیای بهتر:دو جریان "حکمتیست" و "حزب کمونیست کارگری" یکدیگر و ما را متعلق به جنبش دیگری میدانند. حککا خود را تنها نیروی کمونیسم کارگری میداند و لاغیر. بخشهای غیر "متحزب" کمونیسم کارگری بعضا هر سه جریان را خارج از کمونیسم کارگری میدانند. حزب اتحاد کمونیسم کارگری حرف متفاوتی دارد. شاخصهای ارزیابی نیروهای متعلق به یک جنبش چیست؟ برنامه؟ ديدگاههاى سياسى و تاکتيکى؟ جایگاه اجتماعی و طبقاتى چه مکانى در این ارزیابیها دارند؟ با کدام تغييرات معين ميتوان از تغییر مکان اجتماعی و طبقاتی نیروهای سیاسی سخن گفت؟
آذر ماجدی: بنظر من هر سه ارزیابی فوق اشتباه است. نمیتوان بطور دلبخواه کسی را درون جنبشی قرار داد یا از جنبشی بیرون انداخت. باید ارزیابی ما بر یک سری مولفه های عینی استوار باشد. تحلیل این سه جریان بنظر من فاقد این عینی گری است. دلبخواهی است. ما پیش از این در تحلیل های متعدد به این ارزیابی ها پاسخ گفته ایم.
بطور نمونه دو گرایش سندیکالیستی و شورایی درون طبقه کارگر وجود دارد. هیچ تحلیل گری نمیتواند بطور دلبخواهی یکی از این گرایشات را از درون طبقه کارگر یا جنبش کارگری بیرون بیاندازد. این دو گرایش متعلق به جنبش کارگری است، یکی گرایش رفرمیستی و دیگری گرایش سوسیالیستی یا کمونیسم کارگری درون طبقه را نمایندگی میکند. در این مورد شاید بحث چندانی لازم نباشد. رفقایی که هر یک دیگری را از جنبش کمونیسم کارگری بیرون میاندازند با این بحث شاید مخالفت چندانی نداشته باشند. اما وقتی به جریانات متحزب یا غیر متحزب مستعفی از این احزاب برمیگردد این تحلیل مطرح میشود.
بنظر من حتی این تحلیل بیانگر سکتاریسم و "دعوای خانگی" میان این جریانات است. در تحلیل نهایی این تحلیل سطحی است. فاکتورها یا مولفه هایی را برای ارزیابی تعریف نمیکند. یک متد ارائه نمیدهد که هر ناظری بتواند بر مبنای آن تحلیل کند و به نتیجه برسد. الان به این شکل است که رهبری ح ک ک فکر میکند صاحب جنبش کمونیسم کارگری است، دربان این جنبش است. هر کس به رهبری این حزب سلام کند به این جنبش تعلق دارد، هر کس به آن نقد کند هوادار جمهوری اسلامی است. ح ک ک شکل اغراق شده و کمیک این گرایش را نمایندگی میکند.
اما تحلیلی که حزب حکمتیست یکماه پس از تشکیل حزب اتحاد کمونیسم کارگری از حزب ما و ح ک ک ارائه داد نیز همانقدر بی پایه، غیر مارکسیستی و دلبخواهی بود. بیشتر بر غرض ورزی و نفرت و سکتاریسم متکی بود تا یک تحلیل عینی و مارکسیستی.
مباحث منصور حکمت در مورد "مبانی و چشم اندازهای حزب کمونیست کارگری" و همچنین مباحث او در سمینارهای کمونیسم کارگری مبانی و مولفه های ملموسی را بدست میدهد. بنظر من آن گرایشی که برنامه یک دنیای بهتر را می پذیرد (این برنامه بسیاری از مولفات پایه ای کمونیسم کارگری را فرموله بیان کرده است.) به جنبش شورایی متعلق است و سوسیالیسم فوری را بعنوان هدف استراتژیک خود قبول دارد به جنبش کمونیسم کارگری متعلق است. اختلافات تاکتیکی و سایه روشن های سیاسی درون این جنبش کاملا طبیعی و جایز است. برخی برخورد ها بیشتر مبصر مابانه است تا یک تحلیل جدی سیاسی. ما باید بر این مبنا خواهان اتحاد صفوف کمونیسم کارگری باشیم و برای انسجام و اتحاد درون این صفوف بکوشیم. این یک شرط لازم و ضروری پیروزی کمونیسم کارگری است.
علی جوادی : مساله این نیست که احزاب در باره خود چه میگویند، مساله این است که در دنیای واقعی مشغول کدام پراتیک اجتماعی هستند، کدام حرکت تاریخی را منعکس میکنند و به جلو میبرند. باید دید یک حزب سیاسی از چه معضل و درد مشخصی در جامعه مایه میگیرد و به کدام دردی پاسخ میدهد. برای کمونیسم کارگری اعتراض ضد سرمایه داری طبقه کارگر شرط حیاتی است. لغو کار مزدی و برقراری جامعه آزاد و بدون طبقات و استٽمار و دولت شرط است. احزاب جا افتاده را فقط در این چهارچوب میتوان مورد قضاوت و ارزیابی قرار داد.
اما اجازه دهید مرتکب "جرمی سیاسی" شوم و به نقل قولی از منصور حکمت در این اشاره کنم. (این روزها کسانی که پرچم "عبور از منصور حکمت" را در دست گرفته اند، یک امر نامقدس شان پرخاشگری به کسانی است که پراتیک سیاسی و اجتماعی شان بازتابی از کمونیسم منصور حکمت است!) منصور حکمت در رساله درخشان "مبارزه طبقاتی و احزاب سیاسی" اشاره گویایی دارد. میگوید:
"پیش از آنکه به احزاب سیاسی برسیم باید سنتها و جریانات سیاسی را تشخیص بدهیم و اینکه هر یک از اینها نه فقط منافع کدام طبقه اجتماعی را منعکس میکنند، بلکه در درون اردوی این طبقه کدام تاکیدات، کدام اولویت ها و کدام افق ها را نمایندگی میکنند. لیبرالیسم بعنوان یک سنت سیاسی، که احزاب متعدد داشته و دارد، هر دو گرایشات و سنتهای سیاسی یک طبقه اند، اما یکی نیستند، و بارها در تاریخ جوامع اینها را در برابر هم پیدا میکنیم. بنابراین تنوع احزاب سیاسی امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است. پشت این احزاب طبقاتند. اما این رابطه یک به یک نیست. تنوع احزاب سیاسی ناشی از این واقعیت است که انسانها در سطح روبنایی، یعنی در اشکال سیاسی و حقوقی و فکری و غیره، وارد کشمکشهای اجتماعی شده اند و کشمکش های بنیادی طبقاتی به طیف وسیعی از جدالهای سیاسی و مشخص در جامعه ترجمه میشود. بعبارت دیگر تقابل طبقات اصلی جامعه معضلات اجتماعی متعددی را مطرح میکند، بر مبنای این معضلات گرایشات و سنتهای مبارزه سیاسی متعددی شکل میگیرد و بر متن این سنتها و گرایشات احزاب سیاسی بسیار متنوعی بوجود می آیند که در هر دوره پیشقراول و سازمانده فعالیت سیاسی انسانها بر مبنای این سنتها و یا تلفیقاتی از آنها هستند."
این متد ما در ارزیابی از جریانات درون جنبش کمونیسم کارگری است. بعلاوه باید تاکید کرد که تشکلات جنبش کمونیسم کارگری به هیچوجه محدود به جریانات تحزب یافته کمونیسم کارگری نیست. اکنون محافل و کانونهای متعددی در هر گوشه جامعه سر بلند کرده اند که خود را متعلق به کمونیسم کارگری و منصور حکمت میدانند. ما تمام این جریانات را بخشهای مختلف کمونیسم کارگری میدانم. اما این ارزیابی ابدی و ازلی نیست. احزاب و جریانات دگرگون میشوند. شاخص من در این ارزیابی همانطور که پاسخ به سئوالی از هیات دایر حزب اشاره کردم این است:
"آنها که میگویند جنبش کمونیسم کارگری تنها دارای یک گرایش است و آنهم تنها گرایش حزب و جریان خودشان، نه شناختی از گرایشات موجود در جنبشهای اجتماعی دارند و نه دلشان از این وضعیتی که جنبش کمونیسم کارگری به آن دچار شده است، به درد آمده است. این جریانات از قرار بالارفتن درجه تفرقه و پراکندگی صفوف کمونیسم کارگری را شاخصی بر حقانیت بیشتر خود میدانند. هر چه کوچکتر، هر چه منزوی تر، هر چه فرقه ای تر، هر چه کم تاٽیر تر، از قرار کمونیستی تر، از قرار کارگری تر!؟ این تلقی بازتاب تفکر و پراتیک چپ رادیکال و حاشیه ای در صفوف کمونیسم کارگری است. ربطی به کمونیسم اجتماعی مارکس و حکمت ندارد. کمونیسم کارگری مانند هر جنبش اجتماعی دارای گرایشات متفاوتی در صفوف خود است. اردوی کمونیسم کارگری مانند هر اردوی دیگر اجتماعی دارای سنت ها و گرایشات سیاسی متفاوتی در صفوف خود است. همانگونه که جنبش ناسیونالیسم پرو غربی دارای گرایشات متعددی در صفوف خود است. همانگونه که جنبش ملی اسلامی دارای گرایشات متعددی است. اختلافات سیاسی میان نیروهای این جنبش در اساس اختلافات تاکتیکی هستند. برنامه ای و استراتژیک نیستند. اجتماعی و طبقاتی نیستند. بیانگر تعلق به جنبشهای متفاوت اجتماعی نیستند.ما معتقدیم که احزاب و جریانات متعدد کمونیسم کارگری علیرغم اختلافات تاکتیکی و سیاسی به یک جنبش واحد اجتماعی تعلق دارند. ملاک های اصلی به نظر ما از این قرار است: ۱- جایگاه و مکان اجتماعی و پراتیکی این احزاب در جدال طبقاتی جاری در جامعه. رابطه سیاسی و عملی این تشکلها با طبقه کارگر و مطالبات کارگری بطور کلی و با جنبش رادیکال و سوسیالیستی طبقه کارگر بطور اخص. جدایی و تقابل این جریانات با جنبش ناسیونالیستی پرو غربی و جنبش ملی –اسلامی در جامعه. این فاکتورها گویای مکان اجتماعی و پراتیکی این احزاب در جامعه و تعلق اجتماعی شان به جنبش واحد کمونیسم کارگری است. ۲- برنامه، افق و اهداف سیاسی و استراتژیک واحد و یکسان. این احزاب تماما دارای برنامه واحد و هدف استراتژیک یکسانی هستند. استقرار آزادی، برابری و یک حکومت کارگری و مفاد "یک دنیای بهتر"، فصل مشترک همه این احزاب به لحاظ برنامه ای و استراتژیک است.
بنظر ما مستقل از تبیین این سازمانها از یکدیگر و علیرغم عمق و دامنه اختلافاتشان، عواملی که بر شمردیم بیانگر فصل مشترک و وجود یک بنیاد فکری واحد در این احزاب است. اما در نبود یک مرجعیت پذیرفته شده سیاسی و نظری در این جنبش، طبیعی است که اختلافات تاکتیکی سایه بر نقاط مشترک و اهداف استراتژیک بیاندازد. اختلافات موجود در جنبش ما بازتابی از تاٽیر گرایش چپ رادیکال و سنتی در صفوف این جنبش است."
اما در مورد این قسمت سئوال که " با کدام تغييرات معين ميتوان از تغییر مکان اجتماعی و طبقاتی يک نیروهای سیاسی سخن گفت؟" باید گفت که ملاک اساسا همان پراتیک اجتماعی است. امروز رهبری حزب کمونیست کارگری از انقلاب فوری سوسیالیستی حرف میزند اما در عمل مشغول پروژه اکس مسلم و کشف فرصتهای ساخته شده در پس جنگ احتمالی و تاٽیر مٽبت تحریم اقتصادی بر مبارزات مردم است. این یک روند دوری اجتماعی و پراتیکی از کلیت کمونیسم کارگری است. چه زمانی به سرانجامی میرسد که ماهیت این نیرو را دگرگون کند؟ امیدوارم چنین روندی هیچگاه به سرانجام نرسد! امیدوارم که نقد جدی و مسئولانه ما ترمزی بر این حرکت راست روانه رهبری این حزب باشد. بنظر من نقد جدی گرایشات راست این جریان یک وظیفه جدی ماست. بهرحال هر زمان که چنین تحول منفی ای صورت گیرد، در باره آن زمان باید در باره آن بحٽ و اظهار نظر کرد.
سياوش دانشور:ارزيابيهاى فوق و ارزيابيهاى مشابه به نظر من غير مسئولانه است. تعلق اجتماعى و طبقاتى کمونيسم کارگرى را با يک حکم اين و آن نميتوان منتفى اعلام کرد يا مصنوعا براى کسى ايجاد کرد. من هم ميگويم که سياستهاى معينى در اين و آن حزب غير کمونيستى و نادرست و يکجانبه است. در اين موارد زياد حرف زديم. مولفه هاى بسيار عمومى تر و اجتماعى ترى جريانات مختلفى را در يک سنت واحد اجتماعى تعريف ميکند. مولفه هائى که تبئين تئوريک دقيق اين يا آن هنوز شاخص تعيين کننده اى براى آن نيست. مثلا برنامه حزب، اعلام تعلق به اعتراض سوسياليستى طبقه کارگر، تعلق به گرايش مارکسيستى در کمونيسم، فعاليتهاى عمدتا يکسان سياسى، سنتهاى نسبتا يکسان فعاليت، پروژه هاى نسبتا يکسان، و حتى ديدگاههاى سياسى نسبتا يکسان در زمينه هاى مختلف. اينها در قياس با اختلافات تاکتيکى و اختلافات سياسى بسيار عمده تر و استراتژيک تراند. ترديدى نيست که اختلافات متدولوژيک و سياسى روشنى هم موجود است. اختلاف در زمينه نگرش به حزبيت و رهبرى و سازمانگرى و غيره هم هست. نظرات بغايت نادرست و مخربى هم مطرح ميشوند. اما اينها همانطور که گفتم هنوز تبديل اين يا آن حزب را به جريانى بورژوائى و راست و ناسيوناليست توضيح نميدهند.
ملاک ما چيست؟ کمونيستها به احزابى غير کمونيستى و يا بورژوائى ميگويند که اولا اين احزاب در جامعه و جبهه هاى مبارزه طبقاتى و بروزات آن، و مشخص تر جنبش و مبارزه طبقه کارگر عليه سرمايه دارى، جايگاهى نداشته باشند و يا سياست و پراتيک شان به جدائى از اين مبارزه متکى باشد. کم نبودند احزابى که دو آتشه "سوسياليست" خود را معرفى کردند اما "سوسياليسم" شان تا سردر بازار و کانون نويسندگان فراتر نرفته است و عملا در بستر جنبشهاى ناسيوناليستى و غير کارگرى به زيست سياسى خود ادامه ميدهند. "سوسياليسم" و برنامه "سوسياليستى" اين احزاب نيز بيشتر ملهم از ناسيوناليسم و دمکراسى و ضد ديکتاتورى است تا نقد ضد کاپيتاليستى و مارکسيستى کارگر. اما اگر احزابى رابطه شان را با جنبشها و سنتهاى سياسى طبقات ديگر از موضعى کارگرى تبئين ميکنند و نبض شان با مبارزه کارگر عليه سرمايه و سنت سوسياليستى در جامعه ميزند، اگر از برنامه و افق سياسى و حتى استراتژى کمابيش يکسانى برخوردار هستند، عليرغم وجود تفاوتها در برخى سياستها و تاکتيکها، بخشيدن شان به بورژوازى و ناسيوناليسم تنها راه رفتن در مسير مقولات نيست، بلکه يک شانه بالا انداختن سکتاريستى و غير مسئولانه است. بگذاريد اينطور طرح کنم که قدرت و اتوريته فکرى کمونيسم کارگرى منصور حکمت بيشتر از آنست که هر جريانى دلبخواه و يواشکى سياستهاى ديگرى را تا به آخر جابياندازد. اگر اين جريانات همه بر سرنگونى جمهورى اسلامى و برپائى حکومت کارگرى و يک جمهورى سوسياليستى و پياده کردن برنامه یک دنیای بهتر هنوز تاکيد دارند و تلاش ميکنند فعاليتشان را در اين چهارچوب تنظيم کنند، آنوقت اطلاق آنها به جنبش بورژوائى ديگر زيادى هوائى است. حقيقت اينست تبئين هاى اينچنينى قادر نيست اشتراکات عميق و پايه اى تر اين جريانات را توضيح دهد و بيشتر ناشى از تبئينى درونى براى توضيح عملکرد و موجوديت فعلى خود است. و بالاخره بايد اين را تصريح کرد که طرح اين ديدگاهها نهايتا از کمبود معرفتى نيست بلکه بازتاب تمايلاتى سياسى است که هنوز قالب اساسى خود را نگرفته است. برگرداندن کمونيسم کارگرى روى ريل و سنت سياسى و حزبى اش تنها از مسير نقد اين ديدگاها حاصل نميشود، بلکه لازمه اش اينست که اثباتا و اجتماعا اين ديدگاهها را در پراتيکى کمونيستى و کارگرى پاسخ داد و به حاشيه راند. چون مادام که تفاوتهاى اجتماعى و طبقاتى و سياسى براى جامعه و جنبش ما ملموس و مادى نشده است، اين مباحث در سطح جنگ عقايد باقى ميمانند.
یک دنیای بهتر: مبارزه درون حزبى، جدل تئوريک، و پلميک سياسى در سنت "مارکسیسم انقلابی" و "کمونیسم کارگری" در دوران حیات منصور حکمت معنا و ویژگیهای خاصی داشت. نقد عمیق و سیاسی، نقد مخالف در نقاط قدرتش، نقد منصفانه و اجتماعی از مختصات قابل تشخیص این سنت و جنبش بود. اما این ويژگيهاى پایه ای اين سنت امروز تغییرات فاحشى کرده اند. در مواردى بعضا نفرت، پرخاشگری، ناسزا گویی، تحقیر و تخریب کاراکتر فرد در این جنبش جا باز کرده است! چرا؟ دلایل این تغییر و جا باز کردن چیست؟ آیا باید کلا خود را از این فضا دور کرد؟ چگونه میتوان ریشه های این وضعیت را خشکاند؟ چه باید کرد؟
آذر ماجدی: متاسفانه این برخورد در جنبش کمونیسم کارگری باب شده است. این یک روش بسیار مخرب است. ربطی به کمونیسم کارگری و مارکسیسم ندارد. روش سکتاریستی چپ سنتی است. باید با تمام قوا از این روش دوری جست و آن را نقد کرد. همانگونه که در بالا اشاره کردم، اختلافات سیاسی – تاکتیکی در اختلافات شخصی و جنگ قدرت ضرب شد و به این فاجعه شکل داد. باید بکوشیم علیرغم گرد و خاک ها و هیاهوهای پوپولیستی و غیرمارکسیستی، سنت نقد سیاسی جدی و بدون فحاشی و تخریت شخصیت را به پیش ببریم. ما از زمان تشکیل فراکسیون اتحاد کمونیسم کارگری کوشیدیم که این روش را پیشه کنیم و تا حدود زیادی نیز موفق بوده ایم.
بعضا دوری از این روش را بمعنای پایان دادن به نقد تعبیر میکنند. این نیز اشتباه است. نقد سیاسی یکی از ارکان پویایی مارکسیسم و کمونیسم کارگری است. نقد سلاح اصلی مارکسیسم است. اما تفاوت یک نقد سیاسی با روش های مخرب فحاشی، اتهام و تخریب و ترور شخصیت باید کاملا روشن باشد. این روش را باید دگر بار درون جنبش کمونیستی جا انداخت و حاکم کرد. بنظرم تا حدود زیادی این چنین شده است. اکنون رهبری ح ک ک است که بجای نقد سیاسی به انبان تهمت و افترا و تخریب شخصی دست میبرد. امیدوارم که اینها نیز روش خود را اصلاح کنند. انزجاری که از این روش درون جنبش کمونیستی موجود است را تشخیص دهند و در روش خود بازبینی کنند.
علی جوادی : اگر از گرد و خاکها و هیجاناتی که در پس هر جدایی صورت میگیرد، بگذریم، کلا شکل گیری چنین پدیده ای را باید ناشی از تاٽیر گذاری و رشد گرایشات فرقه گرایانه و چپ سنتی در جنبش کمونیسم کارگری دانست. رشد این گرایشات منفی در جنبش کمونیسم کارگری را باید در ارتباط با تاٽیر این گرایشات در جنبش ما و همچنین دوری بخشهایی از این جنبش از سنتهای شناخته شده کمونیسم منصور حکمت مورد ارزیابی قرار داد. مساله تاسف بار این است که این گرایشات امروز خود را در قالب و با اسم کمونیسم کارگری به جامعه عرضه میکنند.
ببینید تئوری و مبارزه سیاسی و نظری برای ما ابزاری برای فحاشی، تحقیر شخصیت، هتک حرمت و فخر فروشی و برتری نیست. مارکسیسم برای ما ابزار نقد اجتماعی است. ابزار پی بردن به ریشه های عمیق ترین مسائلی است که رو در روی بشر و جوامع انسانی قرار گرفته است. ابزار و سلاح طبقه کارگر برای رهایی خود و جامعه است.
یک مشاهده ساده گویای جوهر غیر کمونیستی کارگری چنین خصلتی است. همزمان با گسترش این گرایش در سطوحی از کمونیسم کارگری ما شاهد تقلیل نقد سیاسی به جریانات اصلی مانند ناسیونالیسم قوم پرست، ناسیونالیسم عظمت طلب و جریانات ملی اسلامی بوده ایم. مٽلا اگر کسی حوصله کند و میزان تبلیغیات کتبی کادرهای حزب کمونیست کارگری را مورد بررسی قرار دهد، شاهد افول حجم این تبلیغات و گسترش تبلیغات مسموم علیه بخشهای دیگر کمونیسم کارگری است. برای این جریانات گویا مبارزه علیه جریانات اصلی متخاصم در جامعه از کانال مبارزه با نزدیکترین نیروهای سیاسی میگذرد. مٽلا زمانیکه ما مشغول مبارزه با قوم پرستان و کنگره کذایی شان بودیم این جریان مشغول تهاجم به حزب حکمتیست بمٽابه جریانی که در حال سقوط آزاد به دامن راست ترین جریانات قوم پرست است، بود. در گوشه و کنار هم تهدید به لو دادن آی پی ها میکردند! و برای اینکه به مبارزه "طبقاتی" خود رنگ کمونیستی کارگری بزنند و بگویند که دارند در پس این سیاست با بورژوازی و جریانات فکری اصلی جامعه مبارزه میکنند، به یکباره ما و حزب حکمتیست را بطور مضحکی نماینده طبقات دارای جامعه قلمداد کردند!؟ یک روز "قوم پرست" و روز دیگر "ملی – اسلامی" و روز سوم "دشمن مردم" و ... ارزیابی کردند. این اتفاق و مشاهده تصادفی نیست. ناشی از جهت گیری متفاوت سیاسی است. جلوه ای از خصلت غیر اجتماعی و پوپولیستی و فرقه ای چپ رادیکال است. بطور کلی هر چه این سنت فشار خودش را بربخشهایی از کمونیسم کارگری بیشتر میکند، شاهد گسترش این سنت "مبارزه ایدئولوژیک" خواهیم بود. به اعتباری این دردها بروزات تاٽیر گذاری یک ترند سیاسی راست بر جنبش ما است.
اما این گرایشی رو به افول است. غالب نیست. رو به گسترش نیست. بنظرم با تحرکات پوچ بیشتر خود در عین حال دامنه نفوذ خود را نیز محدودتر میکند. این گونه نیست که این روشها به سنت غالب در جنبش ما تبدیل خواهند شد. رشد و گسترش کمونیسم کارگری این گرایش را پس خواهد زد. بعلاوه تمدن سیاسی ای که امروز در این جنبش نمایندگی میشود این سنت را پس خواهد زد. راه حل اما پرهیز از آن نیست. باید فعالانه در پس زدن این گرایش و روشهای مخرب در جنبش مان عمل کرد. برای خشکاندنش باید ریشه گرایشات پوپولیستی و راست را در این جنبش خشکاند. این یک وظیفه مهم ماست.
سياوش دانشور: احزاب سياسى در خلا زندگى نميکنند. فعاليت در احزاب سياسى هميشه متکى بر سنت مسلط و خط رسمى است. در دوره منصور حکمت اين نفرت پراکنى و ادبيات مبتذل فرصت ابراز وجود نداشت. آنجا هم که يکى تند ميرفت تذکر داده ميشد. تضعيف اين سنت بويژه در متن اختلافات و جدائيها به باز شدن فضا براى سنت چپ راديکال که دوره اى حاشيه اى بود ميدان داد. خيلى اوقات انسان تعجب ميکند که نويسنده فلان مطلب درچه وضعيتى بسر برده که توانسته اينها را روى کاغذ بياورد. ميتوان درک کرد که يکى برخوردش تند است يا بى تناسب حرف ميزند و جوهر بحث اش را فهميد. اما ارتقا بى منطقى و فقر استدلال و پرتاب اتهام به اين و آن براى اثبات خود بيش از حد سطح پائين و غير انسانى و غير سياسى است. ما با اين موضوع اخلاقى برخورد نميکنيم. اينها بروزات سنتهاى غير کمونيستى کارگرى و چپ فرقه اى است که نمونه هاى آن تاريخا در چپ و راست کم نبودند. اين ادبيات بيشتر علائم دور شدن از بستر رسمى يک سنت اجتماعى و نزديک شدن بيشتر به حاشيه سياست و اخذ فرهنگ اين حاشيه است. وگرنه کسى که بخودش اعتماد دارد، استدلال ميکند، بحث ميکند، بهترين فرم حرف طرف مقابل را فرض ميگيرد، و منصفانه و صميمانه به نقد مينشيند. سياست ما ابدا نبايد کرنش در مقابل اين روشها و سنتها و يا سکوت در مقابل آنها باشد. يک سنت اجتماعى را اجتماعا ميتوان نقد کرد و کنار زد. سياست ما اينست که در عين نقد اين روشها و ديدگاهها که بجز تخريب اين جنبش هيچ خاصيتى ندارند، اثباتا روش و سنت کمونيستى کارگرى را پيش بگيريم و اين سنت را مسلط و تحکيم کنيم. *
دیگر مصاحبه ها و میزگردهای انجام شده